دنیا همین حالا در جایی دیگر

۱۳۹۴/۷/۵ ۱۸:۲۸


دنیا همین حالا در جایی دیگر

 طی شبانه‌روز ساعت‌های زیادی هست که فکر می‌کنم این لحظه، دنیا برای آنهایی که در جنوبی‌ترین نقطه ایران زندگی می‌کنند چگونه است؟ این لحظه که من پشت میزم مشغول نوشتن هستم، مردم در محروم‌ترین نقطه ایران چه کار می‌کنند؟ یا بچه‌هایی که بهار در بهشهر دیدم یا تابستان در قروه و دو روز را با آنها گذراندم، همین لحظه از شبانه‌روز در چه حالی هستند.

این عادت، ارمغانی است که از سفر کردن‌ها و آشنا شدن با آدم‌های جدید به من رسیده. در هر سفر، آشنا شدن با شیوه زندگی مردمی که در شهرهای دور و نزدیک می‌بینم باعث می‌شود همان جا فکر کنم در این ساعت روز که مردم این جا در این خیابان‌ها در رفت و آمد هستند، بر سر زمین‌های کشاورزی کار می‌کنند، کنار کوچه‌های خاکی در روستای کوچک‌شان با هم گپ می‌زنند، همین حالا که بچه‌های خندان‌شان کیلومترها راه طی می‌کنند تا به مدرسه برسند، وقتی در شهرم هستم چه می‌کنم؟ کجا هستم؟

به جمع تجربه‌ها و دریافت‌هایم از شیوه زندگی مردم بزرگ و کوچک در شهرهای دور و نزدیک به تازگی یک پرونده اضافه شده است؛ پرونده دشتیاری.

دشتیاری یکی از مناطق شهرستان چابهار در استان سیستان و بلوچستان است، یکی از محروم‌ترین مناطق آموزشی ایران. جایی که از هر شش دانش‌آموز فقط یک نفر شانس دیپلم گرفتن دارد. جایی که بچه‌هایش هنگام ورود به کلاس اول دبستان، زبان فارسی نمی‌دانند چون به زبان بلوچی صحبت می‌کنند و تا سال‌ها بعد هم به سختی فارسی می‌نویسند و می‌خوانند. جایی که برای هزاران دانش‌آموزش کلاس درس به اندازه کافی وجود ندارد و بعضی از بچه‌ها در کپرها درس می‌خوانند. و موضوع وقتی برایم غم‌انگیزتر شد که  فهمیدم این منطقه نه تنها دچار محرومیت آموزشی بلکه دچار محرومیت از امکانات بهداشتی و اجتماعی نیز هست. وقتی که متوجه شدم آنجا معلم کم است؛ چه بومی که تعدادی از آنها تحصیلات و مهارت‌های لازم برای تدریس ندارند، چه غیر بومی که از کیلومترها دورتر به اتکای سهمیه استخدامی به آنجا رفته‌اند. وقتی که فهمیدم صبح‌هایی که من در حال مرور اخبار در سایت‌ها هستم و چای می‌نوشم، بچه‌های منطقه دشتیاران برای مدرسه رفتن در گرما و سرما باید پیاده بین 2 تا 8 کیلومتر راه بروند تا به مدرسه برسند و با این شرایط دخترانش سخت می‌توانند خانواده‌هایشان را راضی کنند که با رفت و آمد هر روز این مسیر درس بخوانند.

این روزها، هر وقت به یکی از همایش‌ها می‌روم که شرکت‌کنندگانش گیفت به دست از آن خارج می‌شوند یا خبر راه‌اندازی استارتاپ‌ویکند و کارگاه‌های کوچک و بزرگ و نشست‌های مدیران با زرق و برق پذیرایی و یادگاری را می‌خوانم، به این فکر می‌کنم که همین لحظه که ما به صندلی راحتمان تکیه زدیم و چایی می‌خوریم، همین حالا که وقتمان را به خاطر بی حوصلگی یا افسردگی به قدم زدن و موزیک گوش کردن و فیلم دیدن می‌گذرانیم، همین حالا که سخت از رختخواب جدا می‌شویم و در ترافیک خودروهای تک سرنشین، غرغر کنان با ماشین شخصی‌مان به سمت محل کار روانه هستیم، همین حالا که یادگیری و تلاش و پیش رفتن را پشت گوش می‌اندازیم و می‌گوییم «فردا»، در دشتیاران چند دختر و پسر پیاده کیلومترها راه طی کرده‌اند به مدرسه بروند؟ چند بچه گنگ به کلمات فارسی کتاب‌هایشان خیره شده‌اند؟ چند نوجوان دوست دارند درس بخوانند و نمی‌توانند؟ و همه این‌ها در فقر و محرومیت دشتیاران چگونه روز را به شب و شب را به صبح می‌رسانند. آیا حتی در رویاهایشان هم نمی‌توانند آنچه ما امروز یا سال‌های گذشته در تحصیل و کار تجربه کردیم را به تصویر بکشند؟ و چقدر غمگین‌اند از اینکه در دشتیاران به دنیا آمده‌اند.

این روزها زیاد به دشتیاران زیاد فکر می‌کنم و به دشتیاران‌های دیگر در سیستان و بلوچستان و در سراسر ایران. کاش تک تک ما می‌توانستیم بخش کوچکی از توانایی‌هایمان را روی هم بگذاریم و به بچه‌هایی که دورند و کم توان کمک کنیم. اگر نه، کاش فقط قدر اینجا بودن‌مان را بدانیم.

 

فردازی را دنبال کنید:

حامیان فردازی:

  • کانون فرهنگی آموزش - قلم چی
  • راهکارهای راهبردی فرداد
  • دانا
  • مجتمع آموزشی راهبرد
  • آموزش و پرورش شهرستان قروه
  • اتحادیه انجمن‌های اسلامی شهرستان قروه